سلام بر تو ای آبی که پذیرنده خون هزاران عاشق بودی ...
سلام بر تو ای یادگار جبهه و جنگ ...
سلام بر تو ای زیبای شهر من ...
سلام بر تو ای کارون ...
واقعا اسمت زیباست ...
آرام بخش همه دلهاست ...
سلام بر خوزستان ...
سلام بر شهدا ...
روز پنجشنبه بود به همراه دوستان از جمله آقا یونس به قبور شهدا رفتیم و برروی قبر یکی از شهدای شهر اهواز محمدرضا حقیقی رفتیم ،
این شهید غواص بود ، حتما می دونید غواصی تو کارون و اروند کنار چقدر سخته ؟
ایشون شهید می شن .
موقع تشییع جنازه اش وقتی او را درون قبر می زارن لبخند بر لبانش جاری میشه ...
بعدها در وصیتنامه اش خواندند که از خدا خواسته بود موقعی که مرا در قبر می زارن لبخند بزنم .
که همین طور هم شد و عکس هایش را در موقع تبسم در همون مکان گذاشته اند.
کجایید ای شهیدان خدایی
بلا جویان دشت کربلایی
کجایید ای سبکبالان عاشق
پرنده پر ز مرغان هوایی
سلام بر همه شما کاربران سایت منظورم تبیان است .
خب من خودم رو معرفی کنم .
من مهدی هستم ، یکی از دوستان صمیمی آقا یونس که ان شاء الله از این به بعد یا خوشبختانه و متاسفانه مدیریت این وبلاگ با من است.
بله از همین جا از یونس صالحی دوست خوبم که وبلاگ رو تا اینجا رسونده تشکر می کنم .
دوستان ان شاء الله اگه قابل بدونید من رو در جمع صمیمی خودتون راه دهید .
باتشکر مهدی
سلام بر شما عزیزان
لطفا به این یک بیت شعر جواب بدید.
چنان با نیک و بدخو کن که بعد ازمردنت عرفی
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
بسیار ساده است اگه نمی دونید بعد می گم
التماس دعا
سلام بر دوستان پرشور و شوق
باتشکر از خانم رویا بخاطر یادآوری عید سعید فطر من هم به شما همشهری گرامی تبریک عرض می کنم .
ان شاء الله در ماه مبارک به فیضیات آن ماه پر برکت رسیده باشید.
خب ببخشید با کمی تاخیر نوشتم . چون قرار بود صاحب وبلاگ که بعد باهاش آشنا میشید بنویسند ولی نشد.
پس من هم به نوبه ی خودم این عید را به همه مسلمین جهان و امام زمان تبریک عرض می کنم.
تا پست بعد ...
کاربر موقت این وبلاگ : یونس صالحی
در انجمن ها منتظرتونم .
سلام علیکم
حال شما خوبه واقعا افتخاردادید که به این وبلاگ سر زدید و نظر دادید این افتخار منه که با چنین کسانی آشنا میشم .
درست حدس زدید فکر کنم تو نظری که به وبلاگتون دادم اسمم رو گفتم بنده حقیر یونس صالحی هستم .
ولی این وبلاگ رو مال دوستم فولادخوزستان است که با نام کاربریش به وبلاگ کارون کمی سر و سامون میدم که بازم کمه !
راجع به پیشنهادتون دوست عزیز ببینید من در رشته ریاضی و فیزیک تحصیل می کنم و واقعا اگه بخوام بیام و وبلاگی رو اداره کنم سخته راستش من واقعا وقت ندارم و در جاهای دیگرهم نه در اینترنت به قول رفقا به عنوان آچار فرانسه کار می کنم و درس از یک طرف و .... از طرف دیگه
البته بیشتر وقت ها توی انجمن ها هستم و در بحث های داغی که دوستان مطرح می کنند شرکت می کنم .
البته با آیدی younes_salehi و جدیدا بحثی در انجمن حوزه علمیه ثبت کرده ام که برید ببینید و حضور داشته باشید .
خلاصه دوست عزیز از آشنایی با شما بسیار خوشحال شدم و منتظر حضورتون در انجمن هستم .
التماس دعا
همیشه فعال بمان در هر مکان و زمان
بازم به وبلاگتون سر می زنم و بهش نظر میدم .
سایه پر خیر و برکت مقام معظم و معزز رهبری پایدار
قدم به مناطق جنوب که می گذاری آسمان دلت بارانی می شود ، دیدگانت به اشک می نشیند و بغضی سنگین راه گلویت را می گیرد. از کنار شهرها که می گذری بانگهای گرم و معصوم ، خود تو را به ضیافت سالهای جنگ فرا می خوانند و با تمام وجود ، زخمهای تنشان را در برابر دیدگانت به تماشا می گذارند تا روایت گر استقامت و ایثارشان باشی. آری! و تو عاشقانه به دیدارشان می شتابی! می دانی که هنوز حرفهای ناگفته زیادی برای گفتن دارند. اما دریغ ! از محرمی که گوش به حرفهای دلشان بسپارد.
از میان شهرها غریب تر ، خرمشهر را می یابی خرمشهری که هنوز آثار جنگ را بر پیشانی سترگ خود به یادگار دارد.خرمشهری که زیر بارش رگبارهای آتش دشمن، چشمهای به خون نشسته اش را تقدیم غروب کرد خرمشهری که مردانش کوهی از ایثار و شهامت بودند. مردانی که عاشقی را در لبیک به امام و مقتدایشان به اوج خود رسانده بودند.
سراغ بچه های جنگ را می گیریم ، او را می یابیم مردی از تبار مردان مرد! مردی از تبار آلاله های جا مانده از قافله شهدا ء! چقدر صمیمی با بچه ها برخورد می کنند! هنوز سادگی و صفای بچه های جنگ را دارد، با حرفهایش ما را به آن سالها می برد. گرم صحبت که می شود برایمان از خرمشهر می گوید ، نگاه اشک ، میهمان ناخوانده چشمانش می شود ، جنان دقیق و لحظه به لحظه وقایع را برایمان بازگو می کند که انگار همین دیروز بوده که این حوادث اتفاق افتاده است.
می گوید ! وارد این جا که می شوی باید با وضو وارد شوی ! چرا که قطعه قطعه این خاک بوی بچه ها را می دهد ، کوچه ای را نمی توانی پیدا کنی که آغشته به خون شهیدی نباشد. می گوید وقتی شهید مرتضی آوینی این جا می آید تا از زبان بچه ها حرف بکشد نمی تواند چرا که این جا هنوز هم حماسه هست. هنوز هم ایثار هست.
وقتی از شب سقوط خرمشهر می گوید: یادی هم از شهید دانشجو «بهروز مرادی» می کند از او می گوید از حماسه هایش ، از بزرگی روحش!می گوید ، شبی که حماسه ها به اوج خود می رسند ، شبی که گلوله ها و تیرها بر تن چاک چاک بچه ها می نشیند شبی که فریادهای « یا زهرا»« یازهرای » بچه ها بلند می شود شبی که لحظه های ملکوتی دیدار معشوق بر چهره ها جلوه گر می شود شهید مرادی می آید درست زیر همین پل ( اشاره به پل خرمشهر) صدای کارون را ضبط می کند ، صدای بچه ها را ضبط می کند آن شب به جای اشک خون می گرید. وقتی از او علت را می پرسند، جواب می دهد: « مگر نمی بینید کارون دارد بچه ها را با خود می برد. مگر نمی بینید صدای «یا زهرا» « یا زهرای » بچه ها از دل کارون شنیده می شود، مگر ناله های عاشقانه بچه ها را نمی شنوید که در راه رسیدن به دوست بی قراری می کنند ، می خواهم صداها را ضبط کنم تا برای همیشه در گوشم طنین اندار شود می خواهم به یاد همین بچه ها ، شب را به صبح برسانم ، می خواهم از همین بچه ها که عاشقانه می روند تا انتقام سیلی زهرا را بگیرند بخواهم که شفاعت ما را هم بکنند می خواهم ... . به این جا که می رسد هق هق گریه هایش را می شنویم نگاهی را از بچه ها می گیرد و به سمت کارون خیره می شود.
چشم به امواج متلاطم کارون می دوزیم انگار زمزمه های عاشقانه بچه ها را از دل کارون می شنویم ، لحظات زیبا ، غروب دلمان را با خود می برد گویا غروب هم دلش به اندازه آسمان دیدگان مابارانی است.
مریم جلیل نژاد
میاندوآب- رشته مدیریت دولتی
منبع:سایت راهیان نور